در محرّم , اهل ری خود را دگرگون می كنند
از زمين آه و فغان را زيب گردون می كنند
گاه عريان گشته با زنجير می كوبند پشت
گه كفن پوشيده , فرق خويش پرخون می كنند
گه به ياد تشنه كامان زمين كربلا
جويبار ديده را از گريه جيحون می كنند
وز دروغ كهنه ی « يا لیتنا كنّا معك»
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون می كنند
خادم شمر كنونی گشته, وانگه ناله ها
.با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون می كنند
بر “يزيد” زنده می گويند هر دم, صد مَجيز
پس شماتت بر يزيد مرده ی دون می كنند
پيش ايشان صد عبيدالله سرِ پا , وين گروه
ناله از دست “عبيدالله مدفون” می كنند
حق گواه است, ار محمد زنده گردد ور علی
هر دو را تسليم نوّاب همايون می كنند
آيد از دروازه ی شمران اگر روزی حسين
شامش از دروازه ی دولاب بيرون می كنند
حضرت عباس اگر آيد پی يك جرعه آب
مشك او را در دم دروازه وارون می كنند
گر علی اصغر بيايد بر در دكانشان
در دو پول آن طفل را يك پول مغبون می كنند
ور علی اكبر بخواهد ياری از اين كوفيان
روز پنهان گشته, شب بر وی شبيخون می كنند
لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد
خانم ار پیدا نشد, دعوت ز خاتون می کنند
گر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد
خاك پايش را به آب ديده معجون می كنند
سِندی شاهک برِ زُهّادشان پیغمبر است
هی نشسته لعن بر هارون و مامون می کنند
خود اسيرانند در بند جفای ظالمان
بر اسيران عرب اين نوحه ها چون می كنند؟
تا خرند اين قوم, رندان خرسواری می كنند
وين خران در زير ايشان آه و زاری می كنند
ملک الشعرای بهار